قطعنامه که پذیرفته شد، گریستیم و فریاد کردیم که ای وای دیدی چطور شد!!!؟ ما شهید نشدیم. هر کی نمیدانست تصور میکرد که ما تا مرز شهادت رسیده بودیم و محروم شدیم... امام در انتهای آن پیام تاریخی گفته بودند: «خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن» یکی دو سال بعد هم آهنگران با نغمه زیبایش دائماً مثنوی فرید را به رخمان کشید که: «اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت، باز، باز است»
مرتضی یا همان سیدالشهدای اهل قلم آمد و اثبات کرد که این در باز است، و این روزها دیگر بازِ بازِ باز است، اما خدا کند کسی بی سعادت نباشد، نصیب ما از این همه گشاده دستی خدا، در بسط سفره آسمانی شهادت چیست!؟ در زمانه ای که خون شیعه از هر ملیتی افتخار می آفریند و پژواک لبیک یا حسین در شامات، هر صبح و شام حماسه ای نو می آفریند سهم ما فقط شده یک چیز و آن گفتنِ خَجلانه یِ: یا لیتنا کنا معکم.... همین و دیگر هیچ!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
مرتضی حاج باقری فرمانده وقت واحد تخریب لشکر ثارالله، که از ناحیه دست جانباز می باشد خاطره ای درس آموز از سردار شهید احمد کاظمی نقل کردند:
بعد از دفاع مقدس یک روز سردار کاظمی را در فرودگاه دیدم؛ ضمن احوالپرسی به من گفت: دستت چطوره؟ مواظبش هستی!؟
گفتم: گاهی عصبهای دستم اذیت میکند و درد دارم.
حاج احمد نگاه معناداری کرد و گفت: منظورم این بود که مواظب دستت باش تا یه وقت دستت رو با پُست و خانه، مقام و موقعیت عوض نکنی.
این خاطره در یادواره شهدای غواص، اطلاعات عملیات و تخریب لشکر 41 ثارالله بازگو شد. (1394/5/8)
شهید علیرضا رحمانی دانشجوی «رفسنجانی ـ تهرانی» شیمی دانشگاه فردوسی مشهد، جزو 175 شهید غواصی که حماسه حضورشان، در وقت نیاز، 26 خرداد 1394 را در تاریخ انقلاب اسلامی جاودانه ساخت، او نیز همچون بسیاری از یاران خمینی، اعزام اولش خاطره ساز شد؛ دکتر محمود باقری همرزم شهید، این خاطره را چنین روایت می کند:
اولین دفعه که می خواست اعزام شود چون جثه یِ کوچک و سن کمی داشت طبق روال اعزام ها او را از نیمه راه پیاده کردند. ولی این «بیرون شده از در» که تصمیم خود را گرفته بود با کمک دوستانش از پنجره [یِ اتوبوس،] به داخل آمد و این شد که چشم«علیرضا» برای اولین بار به سرزمین آسمانی جبهه گشوده شد و عملیات رمضان در منطقه کوشک، نخستین رزمگاه علیرضا رقم خورد.
این عملیات، اولین عملیاتی بود که درخاک عراق انجام شد و در آن، پاسگاه زید عراق آزادشد.
سر انجام مسؤول مهربان مخابرات گردان 410 حضرت رسول لشکر 41ثارالله، در عملیات کربلای4 و در کربلای ام الرصاص، مظلومانه به شهادت رسید. تا اینکه روزی، «در وقت نیاز» دگرباره امام و امّت را یاری رساند و اینک پس از 29 سال، 19 مرداد امسال، رفسنجان شاهد تشییع شکوهمند او و شهید بزرگوار، «غلامرضا آخوندی». خواهد بود. آیا شانه های یاران جامانده، توانِ تشییع آنها را خواهند داشت یا رگبار اشک و طوفانِ ناله، این توان را از آنها خواهد ستاند!؟ «اللهم ارزقنا شفاعتهما»
زندگینامه:
شهید علیرضا رحمانى در آبان ماه سال 1345 در خانوادهاى مذهبى و متوسط در تهران دیده به دنیا گشود. تا سن ده سالگى در تهران بود و در سال 55 به همراه خانواده به شهر رفسنجان رفت. در زمان انقلاب در تظاهرات شرکت فعال داشت در مدرسه نیز علیه طاغوت فعالیت می کرد. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى و تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام خمینى (ره)، او از نیروهاى فعّال بسیج شد و اکثر اوقات فراغت خود را در بسیج (که در آن زمان در باغ هرندى بود) می گذراند و یا به آموزش اسلحه در مدارس مشغول بود. ایشان عضو مرکزى انجمن اسلامى دانش آموزى دبیرستان شهید انصارى نیز بودند و ابتکارات و اقدامات زیادى از ایشان به یادگار مانده است. از آن جمله تمثالِ حضرت امام، شهیدان رجائى و باهنر در دبیرستان شریعتى و تمثال حضرت امام، شهیدان رجائى و باهنر و شهید مطهرى در دبیرستان شهید انصارى را می توان نام برد و همچنین تشکیل گروه تئاتر در دبیرستان، برگزارى مسابقه علمى و فرهنگى در دبیرستان و…
در تمام امور، فردى صادق و واقعیتگرا بود و از شعار بدون عمل همیشه دورى می گزید و پیروى از ولایت را بر خود واجب و مخالفت با آن را گناهى نابخشودنى می دانست.
با شروع جنگ تحمیلى به جبهه هاى جنگ شتافت و به فرمان امام خود لبیک گفت. شهید رحمانى حدود 20 ماه در جبهه هاى حق علیه باطل به صورت داوطلب بسیجى حضور یافت و در عملیاتهاى رمضان، والفجر 1 و 4 منطقه فاو و کربلاى 4 شرکت داشت. در عملیات والفجر 1 مجروح شد .با اینکه در سال 63 با گرفتن دیپلم در دانشگاه فردوسى مشهد در رشته شیمى پذیرفته شد لکن این قبولی او را از تحصیل در دانشگاه عاشورا منصرف نساخت تا سرانجام در دى ماه سال 65 در «عملیات کربلاى 4» در"گردان 410 غواص حضرت رسول (ص) منطقه ام الرصاص به درجه رفیع شهادت رسید . ایشان در طول جنگ مسؤولیت هاى متعددى داشت. که از آن جمله مسؤولیت مخابرات گردان 410 غواص لشکر 41 ثارالله را در عملیات کربلاى 4 می توان نام برد.
وصیتنامه:
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا و در راه خدا . بنده حقیر علیرضا رحمانی یکی از اعضای کوچک گردان و در مخابرات مشغو ل به خدمتم جنگ ما به مرحله ای رسیده که به گفته اماممان باید سیلی آخر را به صدام بزنیم صدامی که طی چند ساله گذشته جنگ کاملا " خودش را به دنیا نشان داد چندین بار از ما سیلی خورده . مساله این است که صدام الان گیج شده و واقعا" نمی داند چه کار کند و به گفته امام باید توی این عملیات به خاطر خدا وبه یاری خدا وبه همت برادرها سیلی اخر را به صدام بزنیم ...
ان شاء الله که راه نجف و کربلا را باز کنیم ان شاء الله که بتوانیم برای خدا کاری کرده باشیم و برای اخر تمان ذخیره و توشه ای داشته باشیم .
اصل مطلب این است که ما جنگمان برای چیست و کارمان را برای کی انجام می دهیم اگربرای خدا باشد ارزش دارد و اگر نباشد که وای به حال ما .
انشاالله که بعد از انجام عملیات پیروزی نصیب ما شود وبتوانیم در راه بازسازی مملکت در راه موانعی که توی این مملکت هست بر سر راه انقلاب سر راه پیشرفت انقلاب کاری بکنیم کوششی بکنیم.
از تفرقه ها وخودیت ها و منیت ها و شخصیت گراییها بپرهیزند که واقعا باعث ضلالت می شود چرا که هر چیزی هر موجودی توی این دنیا یک عامل ضایع کننده ای دارد وعامل ضایعه کننده انقلاب همین نفاق ها وخودیت ها و منیت ها و شخصیت گراییها است.
توصیه من به مردم این است که از این عوامل بپرهیزند هرگز دنبال خودیت ها منیت ها شخصیت ها که فلانی هست یا نیست یا چه کار کرد یا نکرد نباشند. برای رضای خدا برای رضای خالق هستی کار کنند.
ان شاء الله که بعداز انجام عملیات پیروزی نصیب ما شود و بتوانیم در راه بازسازی مملکت در راه برداشتن موانعی که توی این مملکت هست کار کنیم .
«شادی روح امام و شهدا صلوات»
با تشکر از برادران رزمنده و همرزمان شهید علیرضا رحمانی، آقایان جلیل شعبانی و دکتر محمود باقری.
بعدالتحریر:
حسین بادپا از منظری دیگر
آنچه که حسین بادپا را برای من قهرمان کرد جسارت معنوی اوست در زدودن عِقال تمنیات دنیا! و درک صحیحش از مفهوم انسان و تحولی که او در اثر مجاهدت و دعا و توسل به دست آمد، و صداقتی که سعی می کرد از مرز آن عدول نکند و هرگز اصرار نداشت خود را انسانی مقدس جا بزند، بیش از اندازه ای که بود.... در ایام شهادتش در وبلاگم نوشته ای را در این راستا تقدیم کرده ام که جدای از مغلق گویی هایی که ذاتی قلم من شده است در تبیین همین موضوع نگاشته شده است، بدیهی است که در این نوشتار گاهی به رموزی بر می خوریم که فقط آنها که با حسین بوده اند و یا از دور تحولات او را رصد می کرده اند در می یابند که قصه چیست!
اگر خواستید بیشتر بدانید متن زیر را بخوانید:
من کی ام که بخواهم در وصف شهید و شهادت چیزی بنویسم!
اما از حسین نمی توانم ننویسم! لابد می پرسید کدام حسین!؟
ـ خرازی!؟
من را چه به سردار کربلای5 و دست طلائی مانده در طلائیه اش!؟
ـ آهان فهمیدم: حاج حسین بصیر منظورته!؟
کمی فکر کنید! بین من و آن سردار چه قرابتی است!؟
(کمی من و من می کنید و به خود اجازه می دهید که بپرسید:) ـ امام حسین!؟
خجالت می کشم،
از خودم،
نوشته ام،
وبلاگم! زندگی ام! همه ام!
یک راهنمایی می کنم: ببینید من بچه کرمانم و سهمم از جنگ، تورق کتابهای کنگره سرداران و 8000 شهید استان های کرمان وسیستان و بلوچستان است.
اینجاست که همه دوستان کرمانی ام یک صدا (یکصدا ئیشان توی دلشون بود) می گویند:
حسین یوسف اِلهی؛
سکوت می کنم.
هر کس حرفی می زند، یکی از سخنرانی حاج قاسم در وصف شهید یوسف الهی می گوید و دیگری خاطره ای از سفر با او . آن یکی هم می گفت حسین به مرخصی که می آمد، خوش تیپ می گشت و...
دوستانم فکر می کردند به هدف زده اند و منتظر بودند ببینند من چه می گویم! کلاس گذاشتم و باسوادانه حرف زدم: گفتم چند کلید واژه می گویم، خودتان مطلب را بگیرید:
والفجر 8، شناسایی های اولیه، جزر و مد اروند، اندازه گیری های منظم، بچه های اطلاعات و عملیات، دفترچه یادداشت، خواب افتادن و الکی دفتر را پر کردن، آن هم برای 25 دقیقه! رویای صادقه حسین یوسف الهی، بر ملاشدن راز... و پیغامی از حسین به حسین:
«به حسین بگویید تو شهید نمی شوی»
و شد آنطور که نباید شد و حسین قهرمان قصه ما که از 13 سالگی در لباس سربازان خمینی عرض اندام کرده بود، گویی همه حماسه اش را در آن خواب بیست و پنج دقیقه لعنتی بر آب داد. شهادت بی شهادت! یوسف الهی شهید می شود، محمدرضای کاظمی شهید می شود.
و اینجا حسین بار دیگر خدا کمکش می کند تا به قدر نقل یک خاطره خواب نماند تا شاید آغازی دوباره کند راهی را که از آن باز ماند.
یک خاطره ماندگار از مقام معنوی« فرمانده اش حسین یوسف الهی» به قیمت بی آبرویی خودش اما همه می دانند حسین اهل معامله های پر ریسک بود!!! دل را به دریا می زند و می گوید تا برای تاریخ بماند:
خواب افتادم، به حسین راستش را نگفتم، ولی حسین آسمانی خبط حسین زمینی رافهمیده بود.
آبروی مرا نبرد، فقط گفت به حسین بگویید:
«شهید نمی شوی» راست گفت و نگفت، ویران کرد و آباد کرد، و کرد با من آنچه باید می کرد و اینک بعد از 30 سال از آن خواب بیست و پنج دقیقه ای، به وصال حسین رسیدم و اشکهایم بر مزار معطر آن یوسف لشکر ببار نشست و حسین پیش گویی اش را پس گرفت: و شما در خبرها خواندید که:
«حسین بادپا به جمع شهدای مدافع حرم پیوست»
مبارکم باشد.
و اما آن خاطره خواب افتادن: ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( شنبه 94/2/12 :: ساعت 9:28 صبح )
این مناجات تقریباً در همه لشکرها و مقرها سحرگاهان حدود یک ساعت به اذان پخش می شد تا شیران روز شبانه با خدای خویش نرد عشق بازند.
(با نوای دلنشین حاج منصور نورایی)
برای دریافت اینجا کلیک فرمایید.