آنچه میگویم تماماً از زبان خودم بید، نه بید!
«در شادی بلوغ ریشههایم، جشنی برپاست؛ هر کسی در این بزم بهر کاری مهیاست؛ مثلا بلبل به ترانه، قمری به تماشاست؛ و سهم من رقصیدن است؛ که به زبان بیدی میشود، لرزیدن؛ رقصی برخاسته از یک آگاهیِ ناخودآگاه، تراویده از عشق؛ معلم دینیمان میگفتش فطرت. صدای دف آمد، گفتند خودشاست، مجنون است، سرخ شدم، داغ شدم، مادرم گریست؛ پدرم بغض کرد، برادر پانزده سالهام بین غیرت و خجالت حیران مانده بود. بار سوم بود که گفتم با اجازه بزرگترها بله و از آن روز شدم بید مجنون. هرگاه مجنون دف میزند من میرقصم و عدهای خیال میکنند که من میلرزم. گاهی حتی خودم هم باورم میشود.»
شب نوشت
https://eitaa.com/shabnevesht