سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من از هنگام بعثتم تا روز قیامت، شفیع هر آن دوتنی هستم که در راه خدا با یکدیگر، دوستی و برادری می کنند. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
سرباز نبرد نرم
 
 RSS |صفحه اصلی|ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شهر مجتبی در کلام آقا امام خامنه ای و یک تصویر اختصاصی

دو قدم تا قبر مجتبی

رفسنجان اردیبهشت88 گلزار شهدا

حضور در رفسنجان، براى این بنده‌ى خدمتگزار، بسیار خاطره‌انگیز است. شهر رفسنجان و مردم عزیز آن را از سال‌هاى بسیار دور مرکز و کانون توجه به حقایق اسلام و نقطه‌ى ثقلى از نقاط مهم کشور در مبارزه‌ى با طاغوت شناختیم. مردم رفسنجان در دوران اختناق به معناى حقیقى کلمه در صراط مستقیم الهى پایدارى و پافشارى کردند. روزى که نام و یاد و فتواى امام بزرگوار در سرتاسر کشور به وسیله‌ى دستگاه پلیسىِ اختناقِ طاغوتى ممنوع و جرم بود، مردم رفسنجان در شهر شجاع و آزاده‌ى خودشان، مسجدى به نام امام بزرگوار نامگذارى کردند؛ به نام آن بزرگوار سخن گفتند و راه او را ترویج کردند.

بنده در سفرهاى متعددى که به این شهر آمدم و با محبت صمیمانه‌ى شما مردم رفسنجان روبه‌رو شدم، مطالبى را در این شهر به‌صورت علنى و بر سر منبرها مى‌توانستم تشریح کنم که در هیچ نقطه‌ى دیگر کشور چنین امکانى براى ما به‌وجود نمى‌آمد. در این‌جا مردم، آگاه و هوشیار بودند؛ آماده به کار و پا به رکاب بودند؛ همین وضعیت در طول سال‌هاى متمادى ادامه پیدا کرد و بعد از پیروزى انقلاب هم رفسنجان از جمله‌ى مراکزى بود که به مصداق «صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه»، پیمان خود را با خدا، با امام زمان و با حرکت عظیم اسلامى نگسست. در میدان‌هاى دفاع مقدس، مردان رفسنجانى، جوانان رفسنجانى، و در پشت جبهه و در بخش پشتیبانى، زنان رفسنجانى نقش بسیار مهمى ایفا کردند.

خدا را شکر مى‌کنیم که بر شما مردم عزیز منت نهاد و شما را در صراط مستقیم خود پایدار نگه داشت. بحمداللَّه امروز نام و یاد رفسنجان و شخصیت‌هاى ممتاز و برجسته‌ى رفسنجانى در آفاق کشور شناخته شده هستند. مردم رفسنجان داراى نام نیک‌اند؛ سابقه‌ى آنها درخشان است و بسیارى از دست‌اندرکاران مبارزات، این را از نزدیک شاهد بودند.

توضیح: آن زمان امام جمعه فقید در شهر حضور نداشتند. انقلاب که خواست پیروز شود آمدند.

 

تصویر اختصاصی اهدای کتاب توسط رهبر انقلاب به کتابخانه مسجد امام خمینی (سقاخانه) رفسنجان در سال 1348

 

اهدای کتاب توسط حضرت امام خامنه ای رفسنجان مسجد امام



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( دوشنبه 91/9/6 :: ساعت 9:58 عصر )
»» اولین اعزام مجتبی

بیست و ششم آبان 1366 بود ابتدای روز بود، از قبل قرار گذاشته بودیم با هم برویم، روز قبل عکسهایش را که در عکاسی قدس(4) جنب اتو رفسنجان(1) گرفتیم، با عکس ها رفتیم بسیج (باغ هرندی) رفت برای ثبت نام گفتند سنت کم است (البته هم می شناختندش، هم به خاطر جثه لاغرش) باید رضایتنامه از پدرت بیاوری، آن روزها هنوز آقای اسدی رئیس آموزش و پرورش بودند، با هم به ساختمان اداره اموزش و پرورش رفتیم. مجتبی اصرار کرد تو هم با من بیا! نمی دونستم چرا!؟ من از نزدیک فقط یک بار ایشان رو دیده بودم اون هم سر جایزه گرفتن بابت ممتازی، من درسم از مجتبی بهتر بود اما او همه چیزش! وارد اتاق نسبتا بزرگ اما ساده ایشان شدیم.(2) سلام کردیم، با لبخند جوابمان را دادند مجتبی رفت نزدیک باباش و من همانجا روی یک کاناپه قهوه ای طرح چرم نشستم.

خم شد روی میز سرش رو به گوش بابا نزدیک کرد من نفهمیدم چی گفت و چی شنید!؟ (3) خوشحال برگشت. باز رفتیم باغ هرندی! آنجا برادر پاسدارمان جناب آقای اصغر پورحسینی که مسئول ثبت نام بودند دیگر حرفی نزدند و مجتبی ثبت نام شد. من اما ریسک هم نکردم، چون اولا متأسفانه کمی با آقای پورحسینی فامیل بودیم و ثانیا مادرم گفته بود من راضی ام بروی اما باید پدرت باشد تا بروی! از شانس بد! بابام روز قبل، مشهد مشرف شده بود و هنوز بر نگشته بود و ثالثا خاطره بازگرداندنم در سال گذشته بدجوری بی انگیزه ام کرده بود. و خدا می داند من چه حالی داشتم از اینکه باید دو هفته صبر می کردم... و ساعتی بعد راهیان کربلا در حالی که بلندگوی لندکروزر صدای حاج صادق آهنگران پخش می کرد از شهر ما دور شدن و من و مردم شهر جا ماندیم.

1.       اتو رفسنجان محلی بود که مینی بوس های کرمان آنجا مستقر بودند. آن موقع اتو رفسنجان در خیابان مسجد جامع بود،سر چهار راه هم لوان تور بود.هنوز هم به آن چهار راه چهار راه چراغ قرمز می گویند.  

2.      آن موقع غالبا مسئولین اتاق های ساده ای داشتند.

3.      بعدها آقای اسدی یه من گفتند که مجتبی آن موقع گفت بابا جلوی رفیقم آبروداری کن!

4. در ضمن مجتبی طرح کاد خود را هم در همان عکاسی می گذراند مثلا سه چهار روزی رفته بود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( دوشنبه 91/8/22 :: ساعت 4:55 عصر )
»» مجتبی جا پای مصطفی

 

هدفم مقایسه نیست؛

اما خودتان قضاوت کنید.

پرده اول: شهید مصطفی چمران در کنار همسرش مکان: جبل عامل جنوب لبنان - وضعیت گلوله باران شدید اسرائیل به حدی که:

جوان‌های سازمان امل عصبانی بودند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم و قدرت نداریم با اسراییل بجنگیم و برای ما جز مرگ چیزی نیست.

مصطفی می‌گفت من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کس می‌خواهد برود و خودش را نجات دهد. من جز تکیه به خدا و رضایت و تقدیر او اینجا نمانده‌ام تا بتوانم می‌جنگم ولی کسی را مجبور نمی کنم اینجا بماند.

اما همین مصطفی را روزی کنار پنجره در مدرسه جبل عامل که ما آنجا بودیم دیدم که به پنجره تکیه داده و بیرون و غروب آفتاب را تماشا می‌کند و خورشید در حال فرو رفتن را، و می‌دیدم گریه مصطفی را توام با اشک فراوان و نه آهسته که بلند پرسیدم مصطفی چه شده؟ گفت نگاه کن چه زیباست! و آن طرف توپ‌ها و انفجارهای پیاپی. گفتم مصطفی چه می‌گویی چه زیباست! گفت: -با همان سکینه- اینطور که شما جلال می‌بینی سعی در همین جلال، جمال هم ببینی. این همه اتفاق، شهید، حادثه و ... عین رحمت است از خدا برای آنها که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است اما دردهایی که برای خداست خیلی زیباست.

پرده دوم: شهید مجتبی اسدی در کنار دوستانش مکان: شلمچه جنوب ایران- عملیات بیت المقدس هفت - وضعیت گلوله باران شدید عراق در ابتدای عملیات و استفاده از تعداد زیادی منور به حدی که:

فرماندهان و کسانی که در جریان امر بودند از اینکه ممکن است با این تراکم نیرو در لحظه های اول عملیات تلفات زیادی بدهیم در جنب و جوش مخصوص شب عملیات بودند؛ مجتبی در ستون خود نشسته بود؛ یکی از دوستانش که رزمنده رسته دیگری بود از کنارش رد می شود. مجتبی صدایش می زند. رزمنده به طرف دوستش می رود، چیه مجتبی (در دلش جانم بگو) بین چقدر منورها قشنگند! و چند دقیقه دیگر... لبخندش تا قیامت امتداد یافت.

شهید مجتبی اسدی مصطفی چمران لبنان شلمچه غاده بیت المقدس هفت 7



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( دوشنبه 91/4/5 :: ساعت 11:22 عصر )
»» خود آموز شهید نشدن

زندگی زیباست اما شهادت از ان زیباتر - جبهه - شهادت - حسرت - شیطان

بعضی ها در آن دوران به جبهه گذر نمی کردند تا مبادا یک بار خدای ناکرده!!! شهید شوند و در پاره ای موارد نامزدشان نیز توصیه می کرد که اگر آن جا شربت توزیع کردند مبادا بخوری! چه اینکه ممکن است شربت شهادت باشد. (رجوع کنید به سینمایی اخراجی ها1)

اما من امروز می خواهم شیوه منحصر به فردی را به شما معرفی نمایم تا درست در یک قدمی شهادت، میراث بر حسرتی ابدی شوید.

و اما مواد لازم برای شهید نشدن:

1-اعزام به جبهه قبل از 15 سالگی؛

2- برگزاری جشن 15 سالگی در جاده منتهی به شهادت؛

3- برخورداری و آشنایی با بهترین دوستان که فقط در آسمان یافت می شوند؛

4- برخورداری از محبت برادرانه و وافر عزیزانی که امروز مدال شهادت را در قاب افتخارتشان به نظاره نشسته ایم؛ 

5- عشق عملیات و نخوابیدن و رقص در زیر آتش شدید دشمن و بمباران های مهیب؛

6- درک این مطلب که این همه خوبی در سایه ولایت امام امت برایت بوجود آمده؛

7- شرکت در عملیاتی آتشین؛

8- بازگشت به سلامت؛

9- برخورداری از بهترین استقبال عالم؛

10- دوباره با دوست داشتنی ترین دوستت رهسپار جبهه شدن به نحوی که شیرینترین سفر عمرت به حساب آید؛

11- هنوز پاتون به اهواز نرسیده؛ سه چهار روزه بروی عملیاتی عظیم؛

12- داخل اتوبوسی که باهاش میری خط دوم نوشته باشه: دل شیر نداری سفر عشق مرو؛

13- تو این لحظه ها انگار دنیا رو بهت داده باشن؛ (ممنون خدا که به من دل شیر دادی)

14- ابتدای عملیات یک انفجار ببینی و سوختن بچه ها رو به ویژه بچه هایی که کمک RPG زن بودند و خرجها در پشتشان می سوخت و می سوزاندشان، و کسی در آن واویلای آغاز عملیات امکان کمک نبود؛

15- فردا بعدالظرش بفهمی که بهترین دوستت که همسفر بهترین سفرت بود تو همون انفجار....

16- خلاصه کنم: بیای شهرستان تشییع جنازه ش؛ و بر پیکرش نماز بخونی؛

17- گیج باشی و منگ؛ نفهمی چی شد و تازه بغضت بترکه و بدلایلی هم نتونی هی بری سر قبر؛

18- دوباره چند روز بعدش با هواپیما جلدی بری جبهه؛

19- باز شب عملیات بشه؛

20- عقب وانت لند کروزر در حال حرکت نماز مغرب و عشا بخونی و شاید مجبور بشی بخاطر جواب بیسیم نماز شکسته ت رو بشکنی؛

21- بعد با همون دوست شهیدت حرف بزنی و نجوا کنی که دارم میام پیشت؛

22- از قضا بدلیلی تنها رزمنده گردانتون هستی که کفش هم بپا نداری؛

23- اشک داره روی گونه هات می غلطه؛ بهش می گی دو ماه دوری امشب به آخر می رسه؛

24- اما یک لحظه بخودت میای!!! کجای میخوای بری!؟ امامت تنهاست؛ بمون یاریش کن! مگر نمی بینی چقدر تنهاست!

25- تا فرداشب آن روز در تعقیب و تیر رس مستقیم دشمن او هم در حد 50 قدمی قرار می گیری، تیر به همراهت میخوره شهید میشه؛ اما تو چی؛ مثل شاخ شمشاد داری امامت رو یاری می کنی و امروز 24 ساله که داری امامت رو یاری می کنی! و از شهادت خبری نیست که نیست که نیست. (کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ سوره انعام-آیه108

ناشناسان دعایم کنید.

شهید مجتبی اسدی شلمچه بیت المقدس هفت 7 ann.ir



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( جمعه 91/3/26 :: ساعت 12:0 صبح )
»» من هیچ وقت نمی گویم شهدا شرمنده ام یا ایم

چرا هیچ وقت چنین حرفی را به شهدا نمی زنم؟ مگر شهدا را قبول ندارم؟ مگر دوستشان ندارم؟ مگر آرزوی شفاعتشان را ندارم؟ مگر و قت و بی وقت به آنها حسودی ام نمی شود؟ با این همه مطمئن باشید هیچ وقت نمی گویم شهدا شرمنده ام!!!! لا بد می گویید خیلی پررویی! ولی جالب است بدانید: نه اتفاقا، پر رو نیستم ولی این قدر در این سالها خوب نبوده ام که روی مواجه شدن و هم کلامی با آن لاله های اسمانی را ندارم. خیلی هنر بکنم بگویم شششش هههـ دا شششرممممنده ام.

یاد و خاطره دوست او کجاییو من کجاییم که چند ساعت دیگر 22/3/1367 در زمین تفتیده شلمچه ما را تنها گذاشت گرامی باد، یاد مجتبی اسدی، عباس جمالی پاقلعه دوست دوستم، یاد عباس محمدیان ویاد همه و همه شان گرامی باد.گردان 412 فاطمه الزهرا لشگر 41 ثارالله و همچنین سردار شهید شعبان کهنوجی جانشین گردان 418 ابوالفضل رفسجان گرامی باد.

شهید مجتبی اسدی عملیات بیت المقدس7 هفت

از شلمچه بوی خون مجتبی آید هنوز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید نصراللهی نسب ( دوشنبه 91/3/22 :: ساعت 6:22 عصر )
<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نکته یِ مهمی در باب شیعه گی!
پینگیلیسم سیاسی!
راز سانسور مارادونا
نیازمند گروه خون عشق مثبت
پرسشی نو در موضوع بحران کرونا
همیشه وقت رفتنهای هر روزه
کریم الصفح
پاییز پر خزان
زندگی به سبک گل
پرسشی نو در موضوع بحران کرونا
و ما امّا کران تا کران کر
#دیوانه گی_شبانه، این قسمت چرا به این درخت می گویند بید مجنون!؟
وای از این کتاب
تو به تاریکی عادت نکن
کمتر شنیده شده در باب تقوا
[همه عناوین(142)]