اعزام عصر امروز
شهادت شامگاه 22/3/67
شلمچه
عملیات بیت المقدس هفت
باب شهادت که بسته شد, خمینی هم رفت و اکنون غم, سراسر وجودم را فرا گرفته. روزگار قحط آواز شهیدان است. کبوتران سبکبال از شهر ما که رفتند سال هجری ما آغاز شد و امروز، با دلی شکسته و کوله باری نبسته, در حسرت آن روزهای آبی, ترانه هجران می سرایم. راستی یادش به خیر, چه روزهایی بود. آنجا از شب خبری نبود. روشنی شب از روز بیشتر بود. بچه ها گمشده هاشان را در دل شب می یافتند. صدای انفجار, شمارش معکوس انتظار بود.
هنوز تصویر شهیدان بر کرانه افق خاطرات خودنمایی می کند. عجب هوری بود! چه نوری داشت! شلمچه پُر شهادت شده بود, قاصدکی خبر داد که اروند در رود اشک بسیجی ها غرق شد و مجنون دیوانه ی تار موی یک بسیجی؛ آن گونه که خاک پای او را به سرمه سار چشمان لیلی ترجیح داده بود...
صدای مکه در فکه شنیده می شد. و تا کربلا تنها یک «یا حسین» فاصله بود و اکنون ماییم و این روزگار بی آواز.
ما می گوییم: شهیدان کجایید؟ امان از جدایی! و آنها می گویند بعد از ما شما چه کردید؟
ما به بزم عشق نامحرم شدیم زخم دیدیم و پی مرهم شدیم
معصیت در بین برخی باب شد مرد ایمان و عمل کمیاب شد.