دلم می خواهد لبخند بزنم اما خاطره کوچ پرستوها امانم نمی دهد. * امروز همه مرا با اشک می شناسند، گریه شناسنامه ام شده... و هیأت آشیانه ام ... * موسیقی محبوبم روضه، رقص دلخواهم شور و معشوق هایم هر کدام، نور علی نور * می خواهم بخندم اما صدای اهل آسمان حواس حسین پناهی درونم را پرت می کند به انتهای دشت تولا! درست می افتد وسط کرب و بلا * و در این لحظه من صدای فرشته ای را می بینم! (درست خواندید می بینم) که زمزمه می کند دیگر نخوانید این ترانه را، که کار تمام شد. * و ترانه این بود: یا عباس جی بالماء لسکینه.... * و من شنیدم که دستانش درخاک غنود. و شما می دانید و شنیده اید که شنیدن کی بود مانند دیدن! * با این همه من هر وقت به کلیت کربلا نگاه می کنم لبخند می زنم به سادگی نازنین ملائکه ای که داشتند آن روز خدا را نصیحت می کردند و می گفتند: قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها!؟ * و خدا را که اگر نعوذ به، با شعری می خواست جوابشان را بدهد به جای انی لا اعلم مالا تعلمون به سبک دشتی می خواند: تو مو می بینی و من پیچش مو ..... تو ابرو من اشارتهای ابرو؛ و آخر جلسه هم لابد می خواند: کجائید ای شهیدان خدایی.... بلاجویان دشت کربلایی ... کجایید ای سبکبالان عاشق ... پرنده تر ز مرغان هوایی... البته چند تا دعا هم می کرد که فرشته ها باید آمین می گفتند که اولین اش این بود: خدا آمین گوی بلند رو لال از بهشت نمیران و دعای دومش شاید این می شد که خدا (خودم) بصیرت فرشته هام رو بالا ببر و... * بگذریم، داشتم می گفتم وقتی به کلیت کربلا نگاه می کنم. بهت فرشته ها گل لبخندم را حتی در اوج گریه وا می کند و ایمان می آورم به سروده ی جدی سرورم سیده زینب (روحی لتراب مرقدها الفداء) که ما «رآیت الا جمیلا» * تمت الان - الجمعة - 2/8/1393 06:35 تقدیم به دوستانی که هنوز یادم نرفته دوستشان دارم.
سعید نصراللهی نسب
(راستی مثل همیشه اولش یادم رفت بگم الان می گم ان شاء الله که هنوز دیر نشده باشه. اللهم عجل لولیک الفرج)
تمامِ شرح