خداوندا به برکت غبار جبهه که متبرک به خون شهدای بی شماری بوده و دوستانم علی اکبر و محمد مهدی پورغلامعلی روزگاری در آن بهشت بی همتا تنفس می کردند و به نفس نفسِ مادرمان حضرت زهرا در پشت در سوخته، قسمت می دهیم که این دو برادر محبوبِ برو بچه های حزب اللهی شهرمان را در بزنگاه انتخابات به تصمیمی برسان که مرضی تو باشد. و امیدوارم جناب آقای علی اکبر نقش تاریخی خود را در این لحظه به خوبی ایفا کنند و یاری گر برادرشان دکتر محمدمهدی پورغلامعلی باشند در این صحنه تکرار نشدنی.
بدون شک «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ» و «مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا ? إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ»
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
یک دوست
3/12/94
مقدمه:
این نسخه را برای شهر خودم پیچیدم از روی تجربه (چون دکتر نیستم) ولی برای شهرهای دیگه هم شاید افاقه کنه و اگر کسی واقعا مونده باشه چکار کنه از این راه می تونه به خوبی به نتیجه برسه، حتی کاندیداها می تونند راحت از این طریق متوجه بشوند که کدامشان به نفع آن دیگری کنار برود.
وقتی خبرنگار باشی ناخودآگاه هر موضوعی که پیش می آید، دلت می خواهد سرَک بکشی و از کم و کیف ماجرا و نظرات مردم با خبر باشی. حالا هر چه موضوع مهمتر باشد این نگاه کنجکاوانه هیجان انگیز می شود البته نه مثل فیلم های پلیسی ولی خوب تا حدّی.
ماجرا از اینجا جالب تر می شود که ندانند خبرنگاری و بدون گارد حرفهاشون رو راحت بزنند.
درست حدس زدید، مسئله انتخابات، مسئله ای که هر چه به جمعه هفتم اسفندماه نزدیک می شویم، تنور آن داغتر می شود و مردم مصممتر برای اصل شرکت و تبعاً گزینش اصلح.
این روزها در کوچه ها و محله های شهر ما هم چنین وضعی است و کم و بیش مردم بحثشان شده انتخابات و پرداختن به اینکه که از کی بهتر است.
بگذارید از خانواده شهدا شروع کنم؛ عزیزی می گفت فلانی به نظرت نتیجه انتخابات چی میشه!؟ من نگرانم! نکند شنبه بعد از انتخابات لبخندی که باید بر لب آقا نقش نبندد! گفتم چطور مگه! گفت نگرانم بروبچه های انقلابی که الان در کسوت نامزدی نمایندگی هستند نتوانند در وقت مقتضی به تصمیم واحد برسند ومن موندم که چرا نمی رسند!؟ مگر انتخاب اصلح تکلیف همه نیست و مگر ملاک های اصلحیت مشخص نیستند!؟ راستش من این دو سه نفری که به عنوان فرزندان انقلاب تحت عنوان اصولگرا به صحنه اومدند قلبا دوستشان دارم اما خوب یک رای که بیشتر ندارم!؟ پس چکار کنم!
حرفهایش به اینجا که رسید دیگر نگذاشتم ادامه بدهد، پریدم وسط حرفش رو گفتم با این نگاهی که تو به نامزدها داری حتما در گزینش اصلح موفق می شی، اما اگر میشه مسیر نتیجه گیریتان را برای من هم توضیح بدهید. بعد از اینکه قدری شکسته نفسی کردو با وجود اینکه فارغ التحصیل ارشد علوم سیاسی یکی از دانشگاههای مطرح تهران بود، گفت راستش را بخواهید خیلی کار سختی نیست و چشم بندی هم نمی خواهم بکنم. خیلی ساده است.
شما پیش خودت یکی یکی ارزشها و خوبی ها را ردیف کن بعد اسامی دو سه نامزد محبوبت را که واقعا گل اند، با آن ارزشها و ویژگی ها محک بزن. بعد دست کرد از روی داشبورد ماشینش یک کاغذ a4 را که توی یک کاور براق گذاشته بود نشونم داد:
چند سطر عمودی و سه یا چهار سطر افقی داشت مثل برنامه هفتگی مدارس؛ بعد در ستون اول نام نامزدها را نوشته بود و در بالای ستون دوم تا یازدهم هم حدود ده ویژگی را نوشته بود. که من همه اش یادم نیست. مثلِ تجربه، مردم داری، اصالت خانوادگی، پاکدستی و چشم سیری،سواد و دانش، دنیادیدگی، سوابق جبهه و جهاد و... این رو هم بگم بالای جدول نوشته بود، جدول انتخاب آگاهانه، عاقلانه و منصفانه...خیلی خوشحال شدم از ایشان خداحفاظی کردم و به سمت دفتر نشریه افتادم توی راه یکی دو تا مغازه کار داشتم و چند کار کوچک دیگر. حرفهای حاج علیرضا (برادر شهید) که در نهایت بصیرت بود رو به صورت مختصر به چند نفری که توی مسیر به تورم خوردند ارائه کردم و از پاسخهاشون نتیجه گیری کردم... بالاخره بعد از دو ساعت به دفتر نشریه رسیدم و تصمیم گرفتم این جدول رو توی نشریه چاپ کنم تا با توجه به ویژگی های منحصر به فرد رفسنجان مردم شهرم رو در انتخاباتی پرشور و انتخابی سرشار از شعور همراهی کرده باشم.. حالا شما عزیز بزرگواری که این نشریه رو مطالعه می فرمایید، نظرتون راجه به این روش چیه!؟ البته این رو هم اضافه کنم من خودم تو این چند روزه با استفاده از نظرات مردم از اقشار مختلف چند آیتم دیگر به جدول حاج علیرضا اضافه کردم. و مطمئنم که خروجی این نظر سنجی که منصفانه ترین نظرسنجی است یک فرد بیشتر نیست و مردم کریم رفسنجان فارغ از هر گونه نگاه احساسی انتخابی اصلح خواهند داشت.
این چند سطر را برای همشهری هام نوشتم، لذا می تونید از مطالعه اش صرف نظر کنید.البته خالی از فایده نیست ان شاء الله.
در دفاع از ولایت دور چه کسی نچرخیم!
لطفا فقط مخاطبین بخوانند!!!
جمله معروفی از امام هست که فرموده اند «ملاک حال فعلی افراد است»
لازم است در به عضویت در آمدن و همراهی جریانات و افراد مدعی اعتقاد و التزام عملی به ولایت فقیه، به این نکته توجه داشته باشیم که خدای نکرده سیاهی لشگر فردی یا جمعی نگردیم که در طول دوره زندگیش اساساً با ولایت و شخص ولی مشکل داشته اند، هر چند امروز حسب ظاهر و حتی واقع امر (خواه تکلیفاً و خواه مصلحتاً) مدافعند.
احترامشان و آبرویشان محفوظ؛ ولی دیگر قرار نیست چنین افرادی در شهر شهیدان، پرچمدار حفظ کیان ولایت شوند؛ البته به عنوان سرباز و فدایی ولایت بودن، قدمشان روی چشم همه موالیان. یادمان نرود که این دیار، آبستن خاطراتی است که در آن هر گونه نامهربانی با شخص و شخصیت حضرت «سیدعلی» نه تنها برای برخی جایز، بلکه لازم بوده است؛ هنوز یادمان نرفته در همین شهر ما «که سالیانی پیش قم ثانی اش می خواندند!» عده ای حتی روزه ی خویش را با الفاظ حاوی لعن «حضرت سیدعلی» باز می کردند و مستمراً رهبر شدن ایشان برایشان سنگینی می کرد و [می کند!؟]
خدا شاهد است که بنده در این نوشتار به هیچ وجه قصد جانبداری از شخصی یا جریانی ندارم، اما دلم راضی نمی شود برادران مخلص و بهتر از خودم را زیر پرچم چنین افرادی ببینم. (لطفا مخاطبینم خودشان منظورم را بفهمند به ویژه آنها که بارها مَطلع ِسخنشان را آیه شریفه «الجمد لله الذی هدینا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدینا الله» بوده است)
امیدوارم بعد از خواندن دلنوشته فوق هم یک بار دیگر این آیه را تلاوت نمایند.
بدون شک اگر افراد مدعی، حریم نگه ندارند، قلب فدائیان ولایت این شهر شهیدان، انبانی از خاطرات مستندی از این دست است که عندالضرورة، وظیفه تنویر اذهان جوانان پاک شهرمان را عهده دار خواهند گشت.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً - 1394/4/22
دو قدم تا قبر مجتبی
حضور در رفسنجان، براى این بندهى خدمتگزار، بسیار خاطرهانگیز است. شهر رفسنجان و مردم عزیز آن را از سالهاى بسیار دور مرکز و کانون توجه به حقایق اسلام و نقطهى ثقلى از نقاط مهم کشور در مبارزهى با طاغوت شناختیم. مردم رفسنجان در دوران اختناق به معناى حقیقى کلمه در صراط مستقیم الهى پایدارى و پافشارى کردند. روزى که نام و یاد و فتواى امام بزرگوار در سرتاسر کشور به وسیلهى دستگاه پلیسىِ اختناقِ طاغوتى ممنوع و جرم بود، مردم رفسنجان در شهر شجاع و آزادهى خودشان، مسجدى به نام امام بزرگوار نامگذارى کردند؛ به نام آن بزرگوار سخن گفتند و راه او را ترویج کردند.
بنده در سفرهاى متعددى که به این شهر آمدم و با محبت صمیمانهى شما مردم رفسنجان روبهرو شدم، مطالبى را در این شهر بهصورت علنى و بر سر منبرها مىتوانستم تشریح کنم که در هیچ نقطهى دیگر کشور چنین امکانى براى ما بهوجود نمىآمد. در اینجا مردم، آگاه و هوشیار بودند؛ آماده به کار و پا به رکاب بودند؛ همین وضعیت در طول سالهاى متمادى ادامه پیدا کرد و بعد از پیروزى انقلاب هم رفسنجان از جملهى مراکزى بود که به مصداق «صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه»، پیمان خود را با خدا، با امام زمان و با حرکت عظیم اسلامى نگسست. در میدانهاى دفاع مقدس، مردان رفسنجانى، جوانان رفسنجانى، و در پشت جبهه و در بخش پشتیبانى، زنان رفسنجانى نقش بسیار مهمى ایفا کردند.
خدا را شکر مىکنیم که بر شما مردم عزیز منت نهاد و شما را در صراط مستقیم خود پایدار نگه داشت. بحمداللَّه امروز نام و یاد رفسنجان و شخصیتهاى ممتاز و برجستهى رفسنجانى در آفاق کشور شناخته شده هستند. مردم رفسنجان داراى نام نیکاند؛ سابقهى آنها درخشان است و بسیارى از دستاندرکاران مبارزات، این را از نزدیک شاهد بودند.
توضیح: آن زمان امام جمعه فقید در شهر حضور نداشتند. انقلاب که خواست پیروز شود آمدند.
تصویر اختصاصی اهدای کتاب توسط رهبر انقلاب به کتابخانه مسجد امام خمینی (سقاخانه) رفسنجان در سال 1348
بیست و ششم آبان 1366 بود ابتدای روز بود، از قبل قرار گذاشته بودیم با هم برویم، روز قبل عکسهایش را که در عکاسی قدس(4) جنب اتو رفسنجان(1) گرفتیم، با عکس ها رفتیم بسیج (باغ هرندی) رفت برای ثبت نام گفتند سنت کم است (البته هم می شناختندش، هم به خاطر جثه لاغرش) باید رضایتنامه از پدرت بیاوری، آن روزها هنوز آقای اسدی رئیس آموزش و پرورش بودند، با هم به ساختمان اداره اموزش و پرورش رفتیم. مجتبی اصرار کرد تو هم با من بیا! نمی دونستم چرا!؟ من از نزدیک فقط یک بار ایشان رو دیده بودم اون هم سر جایزه گرفتن بابت ممتازی، من درسم از مجتبی بهتر بود اما او همه چیزش! وارد اتاق نسبتا بزرگ اما ساده ایشان شدیم.(2) سلام کردیم، با لبخند جوابمان را دادند مجتبی رفت نزدیک باباش و من همانجا روی یک کاناپه قهوه ای طرح چرم نشستم.
خم شد روی میز سرش رو به گوش بابا نزدیک کرد من نفهمیدم چی گفت و چی شنید!؟ (3) خوشحال برگشت. باز رفتیم باغ هرندی! آنجا برادر پاسدارمان جناب آقای اصغر پورحسینی که مسئول ثبت نام بودند دیگر حرفی نزدند و مجتبی ثبت نام شد. من اما ریسک هم نکردم، چون اولا متأسفانه کمی با آقای پورحسینی فامیل بودیم و ثانیا مادرم گفته بود من راضی ام بروی اما باید پدرت باشد تا بروی! از شانس بد! بابام روز قبل، مشهد مشرف شده بود و هنوز بر نگشته بود و ثالثا خاطره بازگرداندنم در سال گذشته بدجوری بی انگیزه ام کرده بود. و خدا می داند من چه حالی داشتم از اینکه باید دو هفته صبر می کردم... و ساعتی بعد راهیان کربلا در حالی که بلندگوی لندکروزر صدای حاج صادق آهنگران پخش می کرد از شهر ما دور شدن و من و مردم شهر جا ماندیم.